پایگاه مجازی حضرت جوادالائمه(ع)

javadoleme.blog.ir@chmail.ir
پایگاه مجازی حضرت جوادالائمه(ع)

*اطاعــیـــه مـــهـــــم *

این سایت به هیچ نهاد و مراکزدولتی و غیر دولتی وابستگی ندارد و کاملا شخصی می باشد
مدیر

************************
*ریز نوشت*

توی کربلا تمام داش مشتی ها رفتند به کمک امام حسین(ع) و شهید شدند؛ مقدس ها استخاره کردند، استخاره هاشون بد اومد!
[مرحوم آیت الله مجتهدی]
************************
*ریزنوشت2*

دکتر روحانی:
یکی از درس های کربلا "تعامل سازنده" بود.

قال حسین علیه السلام:
مثلی لا یبایع مثل یزید.
مثل من، هیچ معامله ای با مثل یزید ندارد.
************************
*روزنوشت*
خدا کند آن ها که درس مذاکره از حماسه ی کربلا گرفته اند، از آب ننوشیدن حضرت ابوالفضل(ع) درس تعطیلی آب سنگین اراک را نگیرند...

پیام های کوتاه
تبلیغات
نویسندگان
پیوندها

قدر مساجد را بدانیم

بصیر | شنبه, ۷ تیر ۱۳۹۳، ۱۲:۱۱ ب.ظ

سخنان امام خامنه ای در مورد مسجد : قدر مساجد را بدانیم؛ قدر جلسات مذهبى را بدانیم. و مسجد مورد بى‌اعتنایى قرار نگیرد.


ادامه مطلب..

قدر مساجد را بدانیم؛ قدر جلسات مذهبى را بدانیم. و مسجد مورد بى‌اعتنایى قرار نگیرد. من با روحانیونى که در یک اداره‌اى مشغول کار مى‌شوند، در حالى که پیشنماز فلان مسجد هم هستند، مخالفم؛ چون یک روز در هفته، دو روز در هفته، سه روز در هفته براى اقامه‌ى نماز جماعت به مسجد نمى‌روند. مى‌گوییم چرا؟ مى‌گوید گرفتار شدم؛ سرم شلوغ بود. یا مى‌رود نماز، ولى دیر مى‌رود؛ مردم در صف جماعت منتظر نشسته‌اند؛ حالا آقا بعد از مدتى دوان دوان مى‌آید؛ گاهى یک کیف سامسونت هم دستش است! من با این روش موافق نیستم. پیشنماز مسجد، باید مسجد را خانه‌ى خود، جایگاه خود و اداره‌ى خود بداند؛ وقتى وارد مسجد شد، «کالسّمک فى الماء» باید باشد؛ احساس کند که اینجا جاى اوست و عجله‌اى براى بیرون رفتن از مسجد نداشته باشد؛ این درست است. جلسات مذهبى هم همین طور است. البته در درجه‌ى اول مسجد، بعد هم در درجه‌ى بعد، جلسات مذهبى و عُرفیات فراوانى که ما در این زمینه بحمداللَّه داریم. این اولین وظیفه‌ى ماست و این را باید قدر بدانیم.



 



همان‌طور که عرض کردیم، این ارتباط با مردم که در مسجد و جلسات مذهبى هست، از آن کارهاى اثر گذار است؛ ولى شرایطى دارد. من سالها پیش - شاید چهل، پنجاه سال قبل - یک کتاب از مرحوم شیخ محمد باقر بیرجندى - که از علما و بزرگان خراسان و از شاگردان میرزاى شیرازى بوده است؛ پدرِ مرحوم آیتى بیرجندى که او هم از علماى بزرگ بود. ما مرحوم آیتى را دیده بودیم - به نام «لؤلؤ و مرجان در شرایط پله‌ى اول و دوم منبر روضه‌خوانان» (شاید هم از مرحوم آمیرزا حسین نورى است؛ الان شک کردم) دیدم. آن روز، یعنى صد سال قبل، یک عالم حرِّ فاضلِ درس خوانده‌اى براى پله‌ى اول و دوم منبر روضه‌خوانان شرایط قائل مى‌شد. من عرض مى‌کنم این شرایط، امروز شده هزار برابر. شما با همه‌ى قشرها مواجه مى‌شوید و باید خودتان را آماده کنید. جامعه‌ى روحانیت در مجموع با قشر عامى، با قشر تحصیلکرده، با جوانان، با پیر، با زن، با مرد، با فقیر، با غنى، با وابستگان به جناحهاى مختلف سیاسى، مواجه مى‌شود و باید براى همه‌ى اینها خودش را آماده کند. ببینید، چقدر سخت است.





 





روز که خودم را آماده مى‏کردم این‏جا بیایم، نکته‏یى به یادم آمد؛ دیدم بد نیست آن را به شما عرض کنم؛ و آن این است که اولین سفر من به همدان در سالهاى دهه‏ى 40 اتفاقاً براى شرکت در یک جلسه‏ى مربوط به جوانان بود. من تا آن وقت همدان نیامده بودم. همین آقاى آقامحمدى - که الان این‏جا هستند - آن وقت یک جوان شاید بیست ساله‏یى بودند. ایشان به تهران آمد و بنده را پیدا کرد؛ من هم آن موقع تصادفاً در تهران بودم. گفت ما در همدان یک مشت جوان هستیم، شما بیایید براى ما سخنرانى کنید. حالا چه کسى بنده را به ایشان معرفى کرده بود، من دیگر نمى‏دانم. پرسیدم وقتى به همدان آمدم، کجا بروم؛ آدرسى به من دادند و گفتند این‏جا بیایید. من در روز معین رفتم. حتّى پول کرایه‏ى ماشین هم به ما ندادند! رفتم بلیت اتوبوس گرفتم. عصر بود که راه افتادم. پنج شش ساعتى شد تا به همدان رسیدم. شب بود. آدرس را دستم گرفتم و شروع کردم به پرس‏وجو. ما را به خیابانى راهنمایى کردند که از یک میدان منشعب مى‏شد؛ همین میدانى که پنج شش خیابان دور و بر آن هست. وارد کوچه‏یى شدیم که منزل آقاى سیدکاظم اکرمى در آن‏جا بود؛ همین آقاى اکرمى‏یى که وزیر و نماینده بودند و الان هم بحمداللَّه در تهران استاد دانشگاه هستند. ایشان هم جوان بود، البته سنش بیشتر از آقاى آقامحمدى بود. ایشان معلم ساده‏یى بود در همدان. منتظر من بودند. معلوم شد شب، محل پذیرایى ما، خانه‏ى آقاى اکرمى است. فرداى آن روز بنده را به مسجد کوچکى بردند که حدود بیست، سى نفر جوان در آن‏جا حضور داشتند و همه دانش‏آموز. وقتى این جوانِ عزیزِ دانش‏آموز این‏جا صحبت مى‏کردند، من به یاد آن جلسه افتادم و آن صحنه جلوى چشمم مجسم شد. آنها در سنین ایشان بودند. صندلى گذاشته بودند و من رفتم بحث گرمِ گیراىِ جذابى براى آنها انجام دادم. یک ساعت و خرده‏یى برایشان صحبت کردم. وقتى پا شدم بروم، این جوانها من را رها نمى‏کردند؛ مى‏گفتند باید باز هم بنشینیم حرف بزنیم. چون در شبستان نماز جماعت برگزار مى‏شد و بنا بود امام جماعت بیاید، اینها با دستپاچگى میز و نیمکتها را جمع کردند و بنده را به اتاقک بالاى شبستان بردند. من دیگر زمان نمى‏شناختم؛ شروع کردم با این جوانها مبالغى صحبت کردن.1383/04/17

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">